انسانیت، یعنی درک معقولات

انسانیت، یعنی درک معقولات

 

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 154، 12 محرم 1443) به تبیین موضوع انسانیت، یعنی درک معقولات می‌پردازیم.

دانستیم که حقیقت صلاة، معراج مؤمن و معراج امت و معراج تمام موجودات است. حقیقت صلاة قبل از اینکه شکل یک عبادت خاص پیدا کند، برای تمام موجودات اظهار عبودیت است. این اظهار عبودیت، همان تسلیم و رضای موجودات به ارادهٔ حق‌تعالی است در تکوین و تشریع. این اراده، خدمت تمام موجودات، از جمله ملائکه به انسان است: "إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ"[1].

از آنجایی که همۀ انسان‌ها اعضای انسان کامل هستند، صلاة ملائکه بر انسان کامل، بر تمام انسان‌ها هم هست.

در این جلسه به بررسی صلاة سایر انبیاء و امت‌هایشان می‌پردازیم.

امم سابق هیچ‌کدام تحمل اسم جامع الهی را نداشتند؛ یعنی تحمل مَظهریت اسم جامع "الله" را نه انبیا داشتند، نه امتشان. بنابراین در ادراک عشق و معرفت حق‌تعالی و در ادراک فقر خودشان ضعیف بودند. پس میدان ظهور عبودیتشان (صلاتشان) هم متناسب با جایگاه عبودیت خودشان بود. یعنی نه شکلش، نه اوضاعش، نه ذکرش، نه رکعاتش مثل صلاة حضرت محمّد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) و امت ایشان نبود. حضرت محمّد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) و امت ایشان از نظر وجودی در هر سه مرتبۀ ظاهر، خیال و عقل کاملاً آمادۀ ادراک عشق الهی و ادراک فقر بودند. پس این رکعات و اوضاع طوری باید وضع شود که حتی نوک ناخن هم از آن بهره ببرد.

تعداد رکعات نماز در شریعت انبیاء گذشته، با هم فرق داشت. برخی انبیاء مثل حضرت آدم(علیه‌السلام) نمازشان دو رکعت بود، برخی مثل حضرت نوح(علیه‌السلام) سه رکعت و برخی مثل حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) چهار رکعت بود. نماز ملائکه هم که در قرآن از آن به بال تعبیر شده، ظهور عبودیت، سلم، رضا و بندگی‌شان به درگاه خداست:

"الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَىٰ وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ"[2]

ستایش مخصوص خداوندی است آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین، که فرشتگان را رسولانی قرار داد دارای بال‌های دوگانه و سه‌گانه و چهارگانه، او هر چه بخواهد در آفرینش می‌افزاید، و او بر هر چیزی تواناست!

نمازِ هر موجودی ظهور قابلیت و استعداد آن موجود است. یعنی نماز، عامل به ظهور رساندن استعداد‌هاست. پس چرا این همه نمازخوان داریم، ولی هیچ استعدادی از آن‌ها ظهور نکرده است؟ برای اینکه آن‌ها نمازخوان هستند، نه نمازگزار. خدا در قرآن از احدی خواندن نماز را نخواسته، بلکه اقامهٔ نماز را خواسته است. خواندن، یک وجه نماز است که به آن اذکار گفته می‌شود. نماز هم اذکار دارد، هم اوضاع دارد، هم مقدماتی مثل غسل و وضو. و فقط اذکار نماز، خواندنی هستند. اصل نماز اوضاعش است. اذکار فرع بر اوضاع هستند. اوضاع نماز، آن تعادلی است که در اعضای ما برقرار می‌شود؛ مثلاً قیام به حالت خاصی از ایستادن در حال تعادل گفته می‌شود. اگر اوضاع نماز به گونه‌ای که گفته شده، نباشد، نماز صحیح نیست.

چگونگی اقامۀ نماز از سوی خدا تعیین می‌شود. برای اینکه همۀ موجودیت انسان نیاز دارد بهرهٔ خودش را از ظهور استعدادهایش ببرد؛ یعنی هم ماده‌، هم خیال و هم عقل نیاز دارد کمال و قابلیت خودش را ظهور دهد؛ و خداست که نیاز همۀ ابعاد و مراتب را می‌داند.

عملی که می‌تواند استعداد و وجودی که انسان از خدا خواسته و گرفته را ظهور دهد، نمازخواندن نیست، بلکه نماز‌گزاردن است. مسئلۀ مهم بعد از نمازگزاردن، علم، آگاهی و معرفت به نماز است، نمازگزار باید آگاه باشد اوضاع، اذکار و نمازی که اقامه می‌کند، چه تأثیری در او می‌گذارد: "كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ"[3].

نماز، مشارکت با تمام هستی است. نماز یک انسان، حرکت هماهنگ و مطابق با سیر کمالی تمام هستی است.[4]

در ادامه می‌پردازیم به بیان ابن‌سینا دربارۀ اینکه ماهیت نماز در نظام هستی چه جایگاهی دارد! برای پرداختن به این موضوع، لازم است یک مقدمه را بیان کنیم.

خداوند متعال حیوان را پس از نبات و معادن و سایر ارکان خلقت آفرید. پس از آن افلاک و کرات فضایی و نفوس غیرمادی و عقول کامله را ایجاد کرده خواست تا سلسۀ آفرینش را با کامل‌ترین نوع موجودات، کامل کند؛ انسان را به‌عنوان اشرف کامل موجودات انتخاب کرد تا آن آغاز (عقل) را در این انجام (عاقل) به ظهور رساند.

پس خداوند عقل را بر همۀ مراتب خلقت عرضه کرد، همه ابا کردند، غیر از انسان که جامع همۀ مراتب است و پذیرفت که عقل را در عاقل و ربوبیت را در عبودیت ظهور دهد:

"إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا"[5].

همۀ مراتب وجود به تناسب خودشان نماز دارند، و انسان که نمازش جمع نماز همۀ این مراتب است، اقامۀ نمازش، ظهور کامل عقل است. البته این اقامۀ نماز، مخصوص انسان کامل است، نه همۀ انسان‌ها! قبلۀ مراتب هستی، قلب انسان کامل است. قبلۀ همه‌شان انسانیت است در افق انسان کامل؛ یعنی همه دارند کار می‌کنند که آن عقل که اول ظهور حضرت حق‌تعالی است و قابلیت مظهریت را دارد، عاقل شود؛ این می‌شود نماز موجودات!

هدف نهایی خلقت، انسانیت است. انسانیت هم مساوی است با عاقل‌شدن. یعنی استعدادهای انسان و مظهریت حق‌تعالی و خلیفۀ الهی با ظهور عقل در او به ظهور می‌رسد.

انسان محصول یک مرتبه از وجود نیست. زبدۀ تمام هستی است و از مزاج‌های گوناگون، ترکیب شده است. یک جنبۀ این ترکیب وحدت است که همان عقل و روح است. یک جنبۀ آن هم کثرت است که همان جسم است. جسم انسان آشکار و عقل او نهان است. قوای ظاهر انسان از کامل‌ترین و متعادل‌ترین ترکیبات آفریده شده است. برای همین انسان برخلاف گیاه و حیوان، هم می‌تواند بنشیند، هم می‌تواند راست‌قامت راه برود، هم می‌تواند خم شود، هم می‌تواند بخوابد و... . باطن انسان هم از شریف‌ترین و نیرومند‌ترین نیروها انتخاب شده است.

خداوند متعال قوای حیوانی انسان را تحت ‌تربیت قلب جسمانی قرار داد. و قوای روحانی‌اش را تحت‌ تربیت قلب روحانی قرار داد. قلب را سرچشمۀ حواس پنج‌گانه و منشأ خیال و حرکت قرار داد. سپس مغز را جلوه‌گاه نفس ناطقۀ انسانی قرار داد و مغز را در بالاترین محل و سزاوارترین مرتبه جایگزین کرد و آن را با تفکر، حافظه و نیروی تذکر مزین کرد. جوهر عقلی را بر مغز مسلط کرد تا به‌ منزلۀ فرماندهی باشد که سایر قوای انسانی به‌عنوان لشکریانش تحت‌ فرمان او قرار گیرند.

انسان با داشتن قوای مختلف، با هریک از مراتب خلقت اشتراکی دارد؛ با قوۀ طبیعی با نبات مشترک است، با قوۀ حیوانی با حیوان، با قوۀ انسانی با فرشته. هریک از این قوا، فعل مخصوص به خود را دارد، که هرکدام غلبه کند، نفس به همان طرف کشیده می‌شود و پاداش متناسب با آن خواهد گرفت.

فعل طبیعی، خوردن و آشامیدن و اصلاح اعضای بدن و پاک‌کردن از فضولات است. در این فعل با سایر افعال انسانی نزاع و تخاصمی نیست. فایدۀ فعل طبیعی، نظام بدن و اِستوای اعضا و تراکم گوشت و قوت جسم و ضخامت اعضا که نظام‌دهندۀ بدن هستند، می‌باشد که با خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها انجام می‌شود. کسی منتظر پاداش فعل طبیعی در آخرت نیست، زیرا این اعضای ظاهری بعد از مرگ مبعوث نمی‌شوند که بخواهند پاداش بگیرند و مانند گیاه به خاک برمی‌گردند.

فعل حیوانیِ انسان عبارت است از حرکت، خیال و حفظ تمام بدن با تدبیر نیکو. فعل خاص حیوانی همان شهوت و غضب است. فایدۀ غضب نگهداری بدن از آفات است و فایدۀ شهوت هم بقای نوع انسان است. پاداش آن هم در همین دنیا داده می‌شود؛ یعنی غضب می‌تواند او را از آفات حفظ کند. شهوت هم که نوعش را حفظ می‌کند. بنابراین قابلیت ندارد که خارج از این دنیا در ابعاد بالاتری منتظر پاداش باشد.

فعل انسانی، اشرف افعال است برای اینکه روح انسانی اشرف ارواح است. فعل نفس برای نفس شریف‌ترین فعل است. فعل نفس تفکر در هستی است که او را به‌طرف عالم بالا ببرد. نفس فی‌ذاته علاقه‌ای جز علاقۀ ابزاری به بدن ندارد، یعنی اگر نفس را رها کنی اصلاً دوست ندارد بیاید وقتش را صرف بدن کند. و حالا که این کار را می‌کند، برای این است که بدن ابزاری است برای استفادۀ نفس.

نفس ناطقه با نظر به گوهر اولی و وظیفهٔ باعظمتش با خوردنی‌ها و آشامیدنی‌هایی که مال نفس حیوانی است، اصلاً کاری ندارد. برای همین خدا می‌گوید بگذار بدنت بخورد، ولی به قلبت نده. چون این خوردنی‌ها غذای قلب نیستند و قلب به این‌ها علاقه‌ای ندارد و این‌ها برای قلب زوائد هستند.

نمودهای شهوانی به‌طور کلی از لوازم نفس ناطقه نیست. فعل نفس ناطقه کشف حقایق است. حقایق چیست؟ عقل است. برای همین می‌گویند نفس ناطقه، زیرا نطق؛ یعنی رسیدن به جایی که بتواند معقولات را ادراک کند. همان طور که مثلاً در محرم و عاشورا برای ماجرای کربلا قلبمان درد را ادراک می‌کند، همین طور باید معقولات را بچشیم و ادراک کنیم و برای این، باید تمرین و مجاهده کنیم. قلب ما در روضه‌های امام‌حسین(علیه‌السلام) درد را حس می‌کند و این سوز و درد با آن دردی که از بیماری فرزندمان برایمان اتفاق می‌افتد فرق می‌کند، زیرا ماجرای کربلا محسوس نیست و آن را با حس دریافت نکردیم، یعنی آن حضرت و یارانشان و فرزندانشان را و اتفاقات کربلا را با چشم ندیدیم، بلکه معقول است و همۀ آن‌ها را با قلبمان درک می‌کنیم.

نفس ناطقه برای نطقش به لفظ و سخن نیاز ندارد. منظور از نطق مثل فرشتگان، دریافت بدون حس و ظهور بدون سخن است. یعنی نفس ناطقه؛ معلومات را بدون لفظ، و بدون واسطهٔ قوای حسی می‌فهمد. بنابراین رابطهٔ انسان با ملکوت اعلی به‌واسطهٔ نطق است. کسی که با نطق آشنایی ندارد، نمی‌تواند بگوید من انسانم، چون فعل نفس ناطقهٔ انسانی را که علم و ادراک است، بلد نیست.

نمونۀ بارز درک و حس معقولات، حرکت یاران امام‌حسین(علیه‌السلام) است. مگر بدون حس و درک قلب، می‌توان آن گونه برای کسی پرپر شد و جان داد، که یاران حضرت برای او جانبازی کردند؟! و منظور از دیدن و مشاهدۀ پروردگار در سخن امام‌علی(علیه‌السلام) نیز همین درک است. در روایت آمده است: ذِعْلِب عرض کرد یا امیرالمؤمنین! آیا پروردگارت را دیده‌ای؟

آن حضرت فرمود: "ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ أرَهُ"؛ من پروردگاری را که نبینم، نمی پرستم.

عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! او را چگونه دیدی؟

فرمود: "وَیْلَکَ یا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَهِ الاَبْصارِ وَلکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ"[6]

ای ذعلب! وای بر تو! دیده‌های ظاهر او را نتوانند دید، ولی دیده‌های دل به وسیلۀ حقایق ایمان او را مشاهده می‌کنند.

درک حسی نمی‌تواند آن‌قدر به انسان انگیزه بدهد که خود را فدای محبوبش نماید. اینکه در کربلا یاران امام‌حسین(علیه‌السلام) جان خود را فدای آن حضرت کردند، نشان‌دهندۀ درک معقول است، نه درک حسی! این مطلب را به روشنی در زندگی خود مشاهده می‌کنیم. علاقۀ انسان به فرزند، اوج محبت است که البته غالباً علاقۀ حسی است، بنابراین علی‌رغم ادعای ما که می‌گوییم حاضریم هر کاری برای فرزندانمان انجام دهیم، کمترین کار را هم از آن‌ها دریغ می‌کنیم. و آنچه ادعا می‌کنیم برای آن‌ها انجام می‌دهیم، درواقع برای رسیدن به خواسته‌های دل خودمان است، نه به خاطر آن‌ها!

معقولات را هم باید دید و درک کرد و به عبارتی باید بتوانیم معقولات را هم حس کنیم و برای فراق و دوری از حقایق هستی سوز و درد داشته باشیم. اما متأسفانه اکثر ما این‌قدر برای محسوسات و دارایی‌های دنیا دردمند شدیم و سوختیم و فکر کردیم فقط همین‌ها را می‌توان درک‌ کرد و حس نمود، که دیگر نسبت به درک معقولات و حقایق هستی بی‌حس و کرخت شدیم!

به همین خاطر حضرات معصومین(علیهم‌السلام) که محبوب خود را درک کرده‌، و در فراق او می‌سوختند، مناجات‌هایی با خدا دارند که ما از خواندن آن‌ها تعجب می‌کنیم و گاهی ممکن است بگوییم مگر حضرات گناه داشتند که با خدا این‌گونه مناجات می‌کردند. مناجات ایشان از سویی درد است و سوز و از سویی عشق است و شور.

ما باید با خواندن این مناجات‌ها بفهمیم که رتبۀ نفس ناطقۀ انسانی تا کجاست و چه چیزی شایستگی این را دارد که انسان برایش دردمند شود، بسوزد و عشق بورزد! این سوختن به نیایش می‌رساند و نماز یعنی همین! نماز یعنی اظهار عشق، اظهار بندگی، اظهار ذلت، اظهار فقر، اظهار سوز و ناله!

نفس ناطقۀ انسانی پاداش دارد. آن هم پاداش جاودانی! اگر قوای حیوانی و طبیعی انسان بر نفس ناطقه و قوهٔ ناطقهٔ او پیروز شوند، پس از مرگ در عالم حسرت و اشقیا خواهد سوخت. اما اگر قوای حیوانی کاهش پیدا کند، قوای ناطقه بیشتر می‌شود، از فکر پست و عشق آلودهٔ دنیوی جدا می‌شود، ذات خود را با زیور معقولات آرایش می‌دهد و با کسانی همنشین می‌شود که با آنان سنخیت دارد:

"وَ شِیعَتُكَ عَلی مَنابِرَ مِنْ نُورٍ، مُبْیَضَّهً وجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّهِ وَ هُمْ جِیرانِی"[7]

و شیعیان تو [یا علی] بر منبرهایی از نورند، درحالی‌که رویشان سپید است و در بهشت، اطراف من و همسایگان من هستند.[8]

 


[1]- سورۀ احزاب، آیۀ 56.

[2]- سورۀ فاطر، آیۀ 2.

[3]- سورۀ نور، آیۀ 41.

[4]- تفسیر المحیط‌‌الاعظم، ج4، ص125.

[5]- سورۀ احزاب، آیۀ 72.

[6]- اصول کافی، ج۱، ص‌۲۴۵.

[7]- مفاتیح الجنان، دعای ندبه.

[8]- مطالب این جلسه با نگاهی به «رسالۀ اسرار الصلاة نوشتۀ ابن‌سینا» بیان شده است.

 



نظرات کاربران

//